جدول جو
جدول جو

معنی بیت گفتن - جستجوی لغت در جدول جو

بیت گفتن
شعر خواندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غیب گفتن
تصویر غیب گفتن
خبر دادن از غیب و چیزهای پنهانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیبت گفتن
تصویر غیبت گفتن
بدگویی کردن پشت سر کسی، زشت یاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز گفتن
تصویر باز گفتن
گفتن، دوباره گفتن، مطلبی را تکرار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیعت گرفتن
تصویر بیعت گرفتن
عهد و پیمان دوستی از کسی گرفتن، بیعت ستاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بَ ضَ)
بد گفتن از کسی، عیب کردن او. عیب و نقص او گفتن. تندید. (یادداشت مؤلف). بدگویی کردن. بهتان زدن. افترا نهادن. (از ولف) :
هر بزرگی که بفضل و بهنر گشت بزرگ
نشود خرد به بد گفتن بهمان و فلان.
فرخی.
بد گفتن اندر آن کس کو مادح تو باشد
باشد ز زشت نامی باشد ز کم عیاری.
منوچهری.
توان گفت بد با زبان دلیر
زبان چیره گردد چو شد دست چیر.
اسدی.
و هیچ بد گفتن بجایگاه نیفتاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 60).
وآنکه بد گفت نیکویی گویش
ور نجوید ترا تو می جویش.
سنایی.
زبان آوری بیخرد سعی کرد
ز شوخی به بد گفتن نیکمرد.
سعدی (بوستان).
به بد گفتن خلق چون دم زدی
اگر راست گویی سخن هم زدی.
سعدی (بوستان).
منم کافتادگان رابد نگفتم
که ترسیدم که روزی خود بیفتم.
سعید.
بد رندان مگو ای شیخ و هشدار
که با حکم خدایی کینه داری.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(عِ گُ سَسْ تَ)
نعت کردن. مدح و ستایش کردن:
نعت گوئی جز به نام او سخن ضایع شود
تخم چون در شوره کاری ضایع و بی بر شود.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ دَ)
بدی کسی را گفتن. هجو کردن. دشنام گفتن. (ناظم الاطباء). ایراد گرفتن. بدی و زشتی کسی بازگفتن. معایب برشمردن: چون شراب نیرو کرد... بلکاتکین را مخنث خواندندی... هرکسی را عیبی و سقطی گفتندی. (تاریخ بیهقی ص 220).
گرم عیب گوید بداندیش من
بیا گو ببر نسخه از پیش من.
سعدی.
جز اینقدر نتوان گفت بر جمال تو عیب
که مهربانی از آن طبع و خو نمی آید.
سعدی.
کس عیب نیارد گفت آن را که تو بپسندی
کس رد نتواند کرد آن را که تو بگزینی.
سعدی.
عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو
نفی حکمت مکن ازبهر دل عامی چند.
حافظ.
با محتسبم عیب مگوئید که اونیز
پیوسته چو من در طلب عیش مدام است.
حافظ.
عیب تو خواهی نگوید خصم عیب او مگو
با خموشی می توان خاموش کردن کوه را.
واعظ قزوینی
لغت نامه دهخدا
(چَ زَ کَ دَ)
تشنیع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اعراب. (منتهی الارب). بدزبانی کردن. ناسزا گفتن. بدگوئی کردن:
هر آنجا که آواز او آمدی
ازاو زشت گفتی و طعنه زدی.
دقیقی.
و خطیبان را گفت، وی را زشت گفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 27).
چون به مشکل های تأویلی بگیرم راهشان
جز به سوی زشت گفتن ره ندانند ای رسول.
ناصرخسرو.
رجوع به زشت ودیگرترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ کَ دَ)
تند و خشمگین سخن راندن. گستاخی و بدزبانی کردن. لاف زدن:
سخنهایشان بشنو و گو سخن
کسی تیز گوید تو تیزی مکن.
فردوسی.
رجوع به تیزو دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
عهد و پیمان از کسی گرفتن. پیمان اطاعت ستدن از کسی. (ناظم الاطباء) : و عم خود (محمد امین) سلیمان را بنشاند و او بیعت از همه سپاه و رعیت بگرفت. (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بیم زده شدن. ترسان شدن. قرین ترس گشتن:
همه شیران بیشه بیم گیرند
که مردان از زنان تعلیم گیرند.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بسته شدن بیعت. بیعت بستن و بیعت کردن. (آنندراج) :
نسبتی دارد همانا زلف او با چشم من
بیعتی رفته ست گویا هر دو را با یکدگر.
معزی نیشابوری
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ کُ دَ)
خبر دادن از چیزهای پنهانی. (ناظم الاطباء). گفتن چیز نهانی. خبر دادن از غیب. عمل شخص غیبگو: چشم باز غیب میگوید. رجوع به غیب شود، سرّ کسی را آشکار کردن، پیش بینی کردن در امور محتمل الوقوع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ لَ / لِ نِ / نَ دَ)
لبیک زدن. جواب دادن: هیچکس از آن حضرت لبیک اجابتی نگفت و اندیشه اعانتی نکرد. (تاریخ سلاجقۀ کرمان). تلبیه، لبیک گفتن در حج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیک گفتن
تصویر نیک گفتن
تحسین کردن تعریف کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعت گفتن
تصویر نعت گفتن
مدح و ستایش کردن، توصیف و تعریف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیبت گفتن
تصویر غیبت گفتن
بدگویی کردن در غیاب مردم غیبت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرت گفتن
تصویر پرت گفتن
پرت و پلا گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز گفتن
تصویر باز گفتن
تکرار کردن سخنی مجددا گفتن، بیان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیعت گرفتن
تصویر بیعت گرفتن
عهد و پیمان از کسی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیب گفتن
تصویر غیب گفتن
نهانی گفتن راز گفتن خبر دادن از چیزهای نهانی اخبار از مغیبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیعت گرفتن
تصویر بیعت گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
عهد و پیمان از کسی گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز گفتن
تصویر باز گفتن
تعریف کردن، نقل کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
بیان کردن، تکرار کردن، دوباره گفتن، واگفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
یاوه گفتن، حرف مفت زدن، چرند گفتن، مهمل بافتن، مزخرف گفتن، لیچار بافتن، یاوه سرایی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد